news-details

قهرمان ایرانی که بوسه ای به پرچم غیر از ایران نداد!

کشتی گیر ایرانی پشت حریف آذربایجانی خود را به خاک مالید، خوشحال شد چون مدال طلای وزن ۷۲ کیلوگرم جهان را به دست آورده بود، دور تشک کشتی چرخی زد و شادمانی کرد، پرچم صربستان را بالای سر گرفت و دور افتخار زد، بعد به زمین نشست، پرچم صربستان را باز کرد، می خواست روی آن سجده کند و بوسه زند، اما لحظه ای درنگ کرد، پرچم را جمع کرد و ایستاد و بعد شانه های قهرمان جهان شروع به لرزیدن کردند و چشم ها خیس خیس شدند....

نه این پرچم ایران، زادگاهش، جایی که در آن به دنیا آمده بود و به خاکش عشق می ورزید، نبود. ایران جایی بود که او هوایش را با عشق تنفس میکرد و اسطوره هایش، الگو و قهرمان او بودند. او هر شب به امید اینکه یک روز آرش بشود، تختی یا پوریای ولی بشود سر روی بالش می گذاشت و با این رویای شیرین به خواب می رفت. او عاشق ایران بود، عاشق خاکش، زادگاهش، جنگل های سر سبز هیرکانی اش و کویر ها و کلوت های فلات ایران زمین.......

او را نخواستند و مهاجرت کرد، مجبور شد برای پرچم کشور دیگری روی تشک برود. بعضی ها وطن خود را به دو دینار، دو سکه، دو عباسی، دو ریال، دو شاهی، دو زاری، دو دلار و یا ارزان تر و گرانتر از این به بیگانگان و اجنبیان می فروشند. بعضی ها می مانند و می میرند. به قول آقا تختی وطن خانه و ماشین نیست که عوضش کنی، وطن مثل ننه بابای آدمه، نمیشه عوضش کنی. بعضی ها وطن را با هیچ چیز دنیا عوض نمی کنند و می مانند و فدایی می شوند. در کتاب قطار لایپزیک نوشته کامران احمدپور خواندم که جایی نوشته بود "  بزرگترین و درد آورترین هزینه پاکدامنی و مبارزه با ظلم در کشورهای عقب افتاده این است که همان مردمی که برایشان مبارزه و مال و مقامت را برای آنها هزینه کرده ای، با چشم حقارت به تو می نگرند و موفقیت و موقعیت خود را به رخ تو می کشند....."

علی ارسلان قهرمان ایرانی است و پرچم ۳ رنگ کشورش را با هیچ چیزی عوض نکرد و حتی بوسه ای را تقدیم پرچم کشور دیگری نکرد و شانه هایش از گریه اینقدر لرزیدند و تکان خوردند تا بگویند " چو ایران مباشد، تن من مباد"

به اشتراک گذاری این مطلب!